رمان عاشقی پارت ۲ (۴)

نسرین مرادی نسرین مرادی نسرین مرادی · 1402/09/10 11:00 · خواندن 1 دقیقه

شروع کردن به صحبت کردن در مورد همدیگه 

آدرین:« می‌دونستی من از بدنت خیلی خوشم میاد :»

مرینت :« هههه واقعا منم از اون چشمات بدنت اوفففف:»

آدرین می‌گفت مرینت می‌گفت بعد از استخر 

آدرین :« بریم خونه ی ما :»

مرینت :« باششششش :» 

لایلا:«مرینت خفه شو پدرش اجازه نمیده :» 

آدرین :« مرینت ماشین اومد بیا بریم:»

مرینت:« اممم :» 

 

لایلا :« نه ممنون میاد خونه یکم باهم کار داریم :»

 

آدرین :« باشه بچه ها می‌بینمتون :» 

 

مرینت :« لایلا بریم :»

 

لایلا :« بریم :»

 

بعد از مدتی به خونه لایلا رسیدن 

 

برای ادامه متن زیر را لمس کنید 

||اینم به خاطر دوستمون که گفت رمان هات کوتاهه برای من سخته زیاد بنویسم درسم خیلی زیاده اگر حمایت کنید میگم گور پدر درس فعلا تا پارت بعدی||